شاعر شهیر و عارف کبیر استاد محمد حسین صغیر اصفهانی

صوفى و شاعر، متخلص به صغیر. وى در اصفهان به دنیا آمد و به شغل نساجى روزگار مى‏گذرانید. صغیر از اعضاى انجمن ادبى شیدا بود و تا آخرین روزهاى زندگى شیدا با وى همدم و همراز بود.

محتویات

1 ولادت
2 دوران کودکی
3 ویژگی های اخلاقی
4 اساتید
5 وفای به عهد
6 علّت تخلّص به صغیر
7 وفات

ولادت

نامش محمد حسین بود و نام پدرش اسدالله در سنه 1312 هجری قمری مصادف با 13رجب روز تولد مولای متقیان حضرت علی «علیه السلام» در اصفهان دیده به جهان گشود.

دوران کودکی

از 3 سالگی علاقۀ زیادی به نوشتن و خواندن پیدا کرد ولیکن به خاطر صغرت سن هیچ مکتب خانه ای اجازه تحصیل به وی را نمی دهد تا بلاخره در سن شش سالگی اولین تک بیتی خود را به زبان جاری می کند:

نه گفته خدا و نه گفته امام                            که اطفال مردم کنید روی بام

استاد در مورد اولین بیتی که سروده بودند چنین می گفتند: «شش ساله بودم که در همسایگی ما جشن عروسی برپا بود، ما یک دسته بچه بودیم که به آن منزل رفتیم، هنگام شام صاحب منزل گذاشت و همه بچه ها را به پشت بام فرستاد، و سفره غذا را برای بزرگسالان پهن کردند، بچه ها از پشت بام سفره را نگاه می کردند و با حسرت آه می کشیدند. دلم سوخت که چرا بچه ها را به پشت بام فرستادند و به آنها غذا ندادند.
این بیت به ذهنم آمد و گفتم: بچه ها بیایید با هم این شعر را بخوانیم؛

صدای بچه ها که بلند شد، صاحب خانه گفت: بچه ها ساکت شوید، چه کسی این شعر را به شما یاد داده؟

یکی از بزرگان مجلس که بر سر سفره بود گفت: شما اشتباه کرده اید، بچه ها را سر سفره بیاورید

بچه ها از بالای بام به سر سفره آمدند و به اشتهای تمام شروع به خوردن غذا کردند و همه دعایش را به من نمودند که شعر را سروده بودم آن شب وقتی بچه ها خوردند و رفتند، باقی مانده غذا را بزرگسالان خوردند.

 حدود هشت ساله بود که با یک رویای صادقه زبانش در مدح امیرالمومنین علیه السلام باز می شود. دوازده بهار از عمرش می گذشت که الهاماتی از طرف حضرت دوست بر زبانش به صورت شعر جاری می شود. چنان که در مورد مولا علی می گوید:

مصحفش مدح وخدا مداح و احمد مدح خوان           من به وصف اوکنم از خود ثبوت شاعري

در جهان  آمد صغیر وچند روزی ماند و رفت            یادگار از وی در این عالم کتابی بیش نیست

                  دیوان صغیراصفهانی  

این شاعر از نوادر هنر معاصر است که از همان اوان طفولیت نبوغ عینی او را به هنر شاعر واداشت. سروده های او در حد استادی و مقبول طبع همگان است. صغیر از پرورش یافتگان انجمن معروف و بنام میرزا عباس خان شیداست که خود از استادان و نویسندگان بزرگ بود. صغیر پس از مرگ استاد از صدر نشینان انجمن های اصفهانی شد و تا آخرین لحظات عمر شمع جمع صاحبنظران بود. صغیر جز بر آستان پاسبان ملایک ائمه طاهرین بر هیچ در سر فرود نیاورد و تا زنده بود دلش از یاد خدا غافل نبود. دلباختگی این پیر روشن ضمیر به ولایت ائمه «سلام الله علیهم اجمعین» و مخصوصاً شیفتگی وافر به مقام و ولایت مولا امیرالمؤمنین علی «علیه السلام» سخن او را چنان به شیرینی ممزوج می ساخت که هیچ شاعری را در این عرصه چون او سراغ نمی توان گرفت. چنان که شهرت این سالک راه خدا در زمان حیات از مرزهای کشور گذشت و نامش بر پیشانی بارگاه عرش به عتبات عالیات نقش بست. دیوان استاد تاکنون هجده بار به چاپ رسیده که آخرین چاپ آن در تیتراژ پنج هزار نسخه در سال 1387 با تصحيح و ويرايش جديد همراه با ترجمه لغات و مقدمه فاضلانه شاعر معاصر اصفهانی آقای محمد علی صاعد انتشار یافته است.

تا در ره مقصود به تشویق نیفتی            از قافله باید که پس و پیش نیفتی

آزاد توانی شدن از دام دوگیتی                زنهار به دام هوس خویش  نیفتی

افتادنت از بام فلک غصه ندارد              هشدار ز بام دل درویش نیفتی

از سر بنه اندیشه بد تا به مکافات               در دام حریفان بد اندیش  نیفتی

بگذر ز کم و بیش که میزان قناعت                 این است که در فکر کم و بیش نیفتی
 
بیگانه گزندت نرساند به حذر باش              در زحمت بیگانگی از خویش نیفتی

مانند صغیر از اسدالله مدد جوی                تا در کف گرگان جفا کیش نیفتی

استاد صغیر پنج بار توفیق تشرف به عتبات عالیالت را یافته بودند. در شرح سفرهای خود برای دوستان نقل کرده اند: «در زمان مشروطه با پسر عمویم، الاغی خریدیم و پیاده به مشهد رفتیم و مدتی پس از آمدن به همان شکل به کربلا مشرف شدیم. ولی چون مستطیع نبودند به مکه نرفتند روزی شخصی که مالش شبه ناک بوده نزد ایشان می آید و می گوید: «می خواهم شما با هزینۀ خودم به مکه بفرستم». استاد تأملی می کنند و می گویند: «من نمی خواهم حاجی اسمی باشم» و از قبول مال او برای سفر به مکه امتناع می ورزند.

قلم شرافت اگر دارد از رقم دارد      که دست هر حیوان بنگری قلم دارد

   گر آدمی نه به معنی بود شرافتمند     بگو که صورت دیوار از آن چه کم دارد؟

ویژگی های اخلاقی

آقای رضا دارابی می گوید: یکی از ویژگی های اخلاقی استاد صغیر ظاهر آرام و خاموش ایشان بود که بیشتر اوقات در سکوت به سر می بردند و در بیرون از خانه نیز سر به زیر بودند و به اطراف توجه نمی کردند. گاهی می ایستادند و مداد و کاغذی از کیف خود بیرون می آوردند و شعری که تازه به ذهنشان خطور کرده بود را می نوشتند و این بیانگر درون پرخروش ایشان بود.

اگر که لقمه ربایی ز خوان خاموشی             چو لقمه خویش کنی در دهان خاموشی

جهان و هرچه در آن هست حرف خواهی دید            مقام گیری اگر در جهان خاموشی

اساتید

آقای حاج احمد لطفیان می گوید: مرحوم استاد صغیر نیز با عنایت به این مهم همواره درصدد بودند که از مصاحب پیری روشن ضمیر بهره گیرند....تا اینکه توفیق حضرت حق قرین ایشان گردید و در 26 سالگی با عارف فرزانه حضرت آیة الله میرزا عباس پا قلعه ای، معروف به «آقا میرزا عباس» آشنا شده و تا پایان عمر آن عالم ربانی، از محضرش کسب فیض نمودند. گاه کراماتی از آن سید بزرگوار برای دوستان بیان می کردند از جمله اینکه نقل می نمودند:

درجوانی شب جمعه ای مشتاق دیدار آقا میرزا عباس شدم. به در خانۀ او که در محلۀ پا قلعه بود رفتم. خادم منزل گفت: «آقا به تخت فولاد رفته است». شب پیاده به طرف تخت فولاد حرکت کردم. به پل خواجو که رسیدم ناگهان یک گربه با صدایی بلند و نا هنجار از جلوی من به آن طرف پرید. از ترس بقیۀ راه را تا تخت فولاد دویدم. به اتاقی که آقا میرزا عباس در آنجا بود رسیدم. از لای در که نیمه باز بود نگاه کردم، دیدم او نشسته و سرش پایین است. همین که به اتاق وارد شدم، یک مرتبه سرش را بالا آورد و گفت: «سلام علیکم آقای صغیر، کسی که از یک گربه می ترسد، بهتر است همانجا پا قلعه بماند و به اینجا نیاید». استاد صغیر پس از وفات آقا میرزا عباس او را چنین توصیف می نمایند.

گر اوصافش همی خواهی، بگویم شمه ای از آن/ز خود وارسته  و روشن ضمیر و رندصاحبدل

سخاوت پیشۀ بخشنده ای کاندر گه و بیگه/هرآن کس هرچه از او خواست، برمقصو شدنائل

به خوان نعمت خود داشتی بیگانه مردم را/مقدم بر خود  و خویشان ،زهی بخشندۀباذل

یکی از فرزندان استاد می گوید: آن زمان هر هفته پنج شنبه ها برخی کتابفروشی ها جزوه هایی دربارۀ تبلیغ مسیحیّت تحریف شده می آوردند و من و دوستم جزوه ای ده شاهی می خریدیم و می خواندیم، مطالبی از قبیل: عیسی پسر خداست و او برترین پیامبران است و....

جزوۀ دوم را که خریدم و خواندم پدرم متوجه شدند و گفتند: «بدان این خدایی که اینان می گویند، آن خدایی نیست که ما می گوییم. پس اگر این جزوه را پاره پاره هم بکنی اشکال ندارد»

و سپس گفتند: «اگر با یک ماژیک یک نقطۀ سیاه روی آینه بکشی و بعد هم آن را پاره کنی هر وقت در آینه نگاه کنی، آن نقطه را همانجا روی آینه تصور خواهی نمود. حال اگر قلبت را با  چیزهایی مانند این جزوات سیاه کنی، حتی اگر توبه هم بکنی وقتی به یادت می آید، جای آلودگی را مشاهده می کنی.»

پس از این نصیحت پدرم، دیگر از آن جزوات نخریدم و نخواندم. بدین سبب دربارۀ حضرت عیسی چنین سروده اند:

یکی زاتباع عیسی پور مریم                   به استعلا همی زد زین بیان دم

که عیسی را خدا پیغمبری داد                 به هر پیغمبر او را  برتری داد

همینم بس دلیل این معمّا                    که عیسی بی پدر آمد به دنیا

وفای به عهد

درخصوص وفای به عهد ایشان، نمونه ای را فرزندشان حکایت می کند:

بیشتر کاروانهایی که از اصفهان به عتبات عالیات مشرّف می شدند، از پدرم (استاد صغیر) دعوت می نمودند تا همراه آنها باشند. یکبار که پدرم عازم عتبات بودند و من در سنین نوجوانی بودم، از ایشان در خواست کردم، مرا هم با خود ببرند. فرمودند: «این بار دیگر نمی شود ولی قول می دهم دفعۀ بعد تو را هم با خود ببرم.»

«پس از بازگشت از عتبات، بعد از مدتی باز ایشان برای همراهی با کاروان در سفر کربلا دعوت کردند. پدرم از ایشان درخواست کردند، اگر می شود این بار تعداد دو نفر سهمیه به من بدهید؛ چون به فرزندم قول داده ام، این دفعه اگر عازم شدم او را با خود ببرم. در پاسخ گفتند: امکان دوتا سهمیه نداریم؛ چون جمعیت متقاضی زیاد است. پدرم گفتند: پس من هم نمی آیم. خلاصه آن هفتاد و پنج سهمیه تمام شد، تا اینکه بیست و پنج نفر سهمیۀ دیگر برای عتبات در نظر گرفته شد. مسئولین کاروان آمدند و از استاد تقاضا کردند و ایشان همان جواب قبل را دادند. چند روز بعد سی و پنج نفر سهمیۀ دیگر آمد و ماجرای قبل تکرار شد. فردای آن روز وقتی به مغازه می رفتم، در راه چشمم به کاروانهایی که عازم کربلا بودند، افتاد و این کاروانها چون ضریح های حضرت سیدالشهدا و حضرت ابوالفضل العباس «علیهما السلام» را که در اصفهان ساخته شده بود با خود می بردند، حال وهوای خاصی داشتند. مردم صلوات می فرستادند و نوحه می خواندند.

من ناگهان بغضم ترکید و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود گفتم: «یا امام حسین «علیه السلام» مرا به کربلا راه نمی دهید. من هم نه دیگر نماز می خوانم و نه روزه می گیرم و نه هیئت می روم» همین که به مغازه رسیدم، تلفن زنگ زد. گوشی راکه برداشتم، پدرم پشت خط بودند و با حالت شعفی گفتند:«زود شناسنامۀ خود را بردار و بیا به کلانتری، الحمدلله کار کربلای تو نیز حل شد.» فردای آن روز با پدرم عازم کربلا شدیم و در آنجا چند ماه اقامت کردیم.

هست ثابت که اهل عرفان نیست                هرکه ثابت به عهد و پیمان نیست

شرط ایمان درستی قول است              هرکه را قول نیست ایمان نیست

علّت تخلّص به صغیر

آقای سید علی ظهیرالاسلام می گوید:

مرحوم پدرم آیت الله حاج سید مرتضی ظهیرالاسلام که از مدرسین علوم فقهی و فضلای عرفانی عصر خویش بودند، روزهای چهارشنبه قبل از ظهر جلسۀ عارفانه ای با حضور عارف و شاعر گرانمایه شادروان استاد صغیر اصفهانی و زنده یاد استاد جلال الدین همایی، از اساتید حوزه و دانشگاه، و چند تن دیگر از عرفا و شعرا در حجره خود واقع در مدرسه صدر بازار داشتند.

آنان ساعتی با بحثهای ادبی و عرفانی سرگرم بودند و در این بزم عارفانه نیز با سرودن اشعاری فی المجلس یکدیگر را به فیض می رساندند و سپس نقد ادبی بر شعرها داشتند. به یاد دارم در یکی از آن جلسات، استاد صغیر، علت تخلص خودبه «صغیر» را چنین بیان نمودند: «در8-9سالگی با پدرم آقا اسدالله که از مداحان اهل بیت «علیهم السلام» بود، در جلسات مذهبی شرکت می کردیم روزی در جلسه ای در حضور یکی از بزرگان به دستور پدرم یکی از اشعارم را که در مدح اهل بیت «علیهم السلام» بود خواندم. آن بزرگمرد که شگفت زده شده بود، مرا «شاعر صغیر نامید و از آنجا من تخلص صغیر را برای خود برگزیدم». این قطعه شعر خود را قرائت نمودند که بی نهایت مورد توجه قرار گرفت:

مرا صغیرتخلص بجا بود، که سه چیز                     مراد دارم و هستم از این تخلّص شاد

در اوّل عهد اینکه به عهد صغارتم ایزد                    دهان به گفتن اشعار جانفزا بگشاد

به دوم اینکه نگیرند اکابرم خرده                     اگرزخامۀ من نقطه ای خطا  افتاد

به سوم اینکه چو روزحساب پیش آید             مسلم که آنجا بود صغیر آزاد

ایشان در طول زندگی ساده و پر برکتشان مراحل سیر و سلوک عرفانی را درنوردیدند تا به بالا ترین درجات عرفانی رهنمون  شوند.

عشق و علاقه سرشاری که در وجود ایشان نسبت به اهل البیت«علیهم السلام» وجود داشت به گونه ای بود که حتی تیره دلان و اوباش دوران خود را نیز به خود جلب کرده بود و سبب هدایت بسیاری از آنان به راه راست و حقیقت عشق گشته بود.

استاد صغیر چند روز قبل از وفاتشان فرمودند: «دیشب در عالم رویا حضرت فاطمه زهراء«سلام الله علیها» را مشاهده نمودم که به من فرمودند: آن قصیده ای که در مورد من سروده ای بخوان. عرض کردم بی بی جان کدام یک را بخوانم؟ حضرت چند بیت این قصیده را خواندند:

امروز عالمی ز تجلی منور است               میلاد با سعادت زهرای اطهر است
نوری کزآن حدیقه جنت منوراست             نور جمال زهره زهرای اطهراست

دیوان صغیر اصفهانی صفحه 37

 پس از گفتگویی حضرت فرمودند: وفات تو با شهادت من توام است.»

وفات

سرانجام استاد صغیر پس از 78 سال زندگی با برکت خود در روز اول جمادی الثانی 1390 قمری مطابق با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا«سلام الله علیها» دیده از دار فانی بست درحالیکه ذکر بسم الله الرحمن الرحیم و یا علی«علیه السلام» بر زبانشان جاری بود

شادی روحشان صلوات    اللهم صل علی محمد و آل محمد

عمری است که دم به دم علی می گویم        در حال نشاط و غم علی می گویم
تا حال علی گفته ام  ان شاء اللّه        درباقی عمر هم علی می گوی